زیر و رو

به یاد زیر خاکی ...

زیر و رو

به یاد زیر خاکی ...

.........


گنجشکان لاف می زنند:


جیک جیک , جیک جیک


جیک هیچ یک شان درنیامد


تو که دور می شدی...




"شمس لنگرودی"

یا حسین ...


آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید


خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید


بر دوست همان روز که با حنجره ی خون


گفتی تو «بلی» ، کرب و بلا در تو درخشید


شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول


گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید


ای معجزه ی سرخ، به ایثار تو سوگند!

تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید

 

 

 شعر از : رضا اسماعیلی


                      

 

365 حسرت ....


رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم


 

۳۶۵ حسرت را همچنان می کشم به دنبالم

 

 

 

قهوات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم


 

دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار می کشد فالم

 

 

 

یک نفر از غبار می آید مژده تازه تو تکراری ست

 

یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم

 

 

 

باز در جمع تازه اضداد حال و روزی نگفتنی دارم

 

هم نمی دانم از چه می خندم، هم نمی دانم از چه می نالم

 

 

 

راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشا ییست

 

به غریبی قسم نمی دانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم

 

 

 

دوستانی عمیق آمده اند، چهره هایی که غرقشان شده ام

 

میوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالم

 

 

 

****

 

چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمی خوانم

 

شاید از بس صدایشان زده ام دوست دارند دوستان لالم

 

 

 


از : محمد علی بهمنی

 

        


       

  


قاصدک ...



گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند



می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند



غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار 



من اکنون صاحب دشتی قاصدکم



اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند؟