زیر و رو

به یاد زیر خاکی ...

زیر و رو

به یاد زیر خاکی ...

دلم گرفته ....


گاهی دلت از زنانگی می گیرد ...



میخواهی کودک باشی ، 



دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد



و آسوده اشک می ریزد ....



زن که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی....


 

              




نظرات 4 + ارسال نظر
شیرین 1390/09/01 ساعت 12:42 ب.ظ

نیلوفر زیبا

چقدر دلنشین هست نوشته هات . مخصوصاً نوشته های زنانت .
با تمام وجود دوستش داشتم .

"آسوده اشک بریزی در هر آغوشی ..."

آفرین عزیزم .

سپاس شیرین عزیزم

درود رفیق
نگاشته های چون از دل است دلنشین است
بی صدا دفن کردن بغض ها دردی است که روح را آهسته آهسته مثل خوره خواهد خورد . !
جاوید و سربلند با شی رفیق
بدرود

برقرار باشی و سبـــــــــز رفیق !

میان این دیوارهای سرد
تنی سرد تورا می خواند به همخوابی های غیر
لمس دستانش چه پست می سرد بر بدنت
و تو چه سرشار از احساس
به اوج رویاهایت در آغوش گرفته ای بازوان هوس باز پلیدی را !!!محمد رضا . م
این شعر رو بخاطر یکی از دوستانم در زمان های دور نوشته بودم و با تلخی تقدیم کردم بهش
چون حس خوبی بهش داشتم اینجا نوشتم !!!!



ممنونم

به درختان جنگلی گفتند : شما با این عظمت چرا از تکه
اهنی به نام تبر می رنجید ؟ گفتند : رنجش ما از تبر نیست از دسته ی آن است که از جنس خود ماست !!!!

اگر نهال های جنگل

بدانند ،

روزی تن هاشان

دسته ای در دستان

تبر یه دوشان

خواهد شد

مثل من
،
شاید ، هرگز

دل تنگ باران

نشوند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد