زیر و رو

به یاد زیر خاکی ...

زیر و رو

به یاد زیر خاکی ...

وقتی که ز کوه اینچنین میخوانی ...



وقتی که حسین را تو " سین " می خوانی !


در تعزیه ، روضه ی حزین می خوانی


یعنی که حماسه را غلط می فهمی


وقتی که ز کوه اینچنین می خوانی...



"رضا اسماعیلی "


یا حسین ...


آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید


خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید


بر دوست همان روز که با حنجره ی خون


گفتی تو «بلی» ، کرب و بلا در تو درخشید


شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول


گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید


ای معجزه ی سرخ، به ایثار تو سوگند!

تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید

 

 

 شعر از : رضا اسماعیلی


                      

 

سری ششم عکس های نیلویی__جنگل رقصان !


این جنگل خارق العاده یک پارک ملی است که در دریای بالتیک قرار دارد . 

این جنگل  یک پدیده طبیعی منحصر به فرد است. 

در این جنگل تنه درختان طوری در خود پیچیده اند که گویی در حال رقص اند. 

حتی بعضی از تنه ها به شکل حلقوی در خود پیچیده اند. 

مردم این منطقه باورهایی دارند.

یکی از آنها این است که هر کس آرزویی بکند و از داخل یکی از این حلقه ها

 رد شود آرزویش برآورده می شود. باور دیگر می گوید این حلقه ها 

مرزهای حریم های دارای  انرژی مثبتو منفی هستند 

یعنی در یک سمت این حلقه ها انرژی مثبت در فضا جاریست 

و در سمت دیگر انرژی منفی و اگر شخصی از سمت دارای انرژی منفی 

وارد حلقه شده و از سمت دیگر خارج شود یک سال به عمرش 

اضافه می شود..

علت اصلی  شکل گیری عجیب درختان این جنگل هنوز ناشناخته است 

اما فرضیه هاییدر این زمینه وجود دارد مثل فشار باد، حشرات یا بیدهایی 

که به مدت 5 تا 20 سال شاخه های کوچک درختان را مورد حمله قرار داده اند،

جوانه های آسیب رسان و حتی جریان سرکش انرژی!


در حقیقت این جنگل در سال 1961  برای حفاظت و جلوگیری 

از تخریب ویژگیهای منحصر به فرد  Curonian Spit -زمین شنی 

که سطح آن پوشیده از لایه نازکی از خاک که در طول دهه ها شکل گرفته-

ایجاد شده است. 






برای دیدن عکس های بیشتر و 



خواندن افسانه ی شکل گیری این جنگل به ادامه مطلب برید :)




ادامه مطلب ...

365 حسرت ....


رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم


 

۳۶۵ حسرت را همچنان می کشم به دنبالم

 

 

 

قهوات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم


 

دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار می کشد فالم

 

 

 

یک نفر از غبار می آید مژده تازه تو تکراری ست

 

یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم

 

 

 

باز در جمع تازه اضداد حال و روزی نگفتنی دارم

 

هم نمی دانم از چه می خندم، هم نمی دانم از چه می نالم

 

 

 

راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشا ییست

 

به غریبی قسم نمی دانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم

 

 

 

دوستانی عمیق آمده اند، چهره هایی که غرقشان شده ام

 

میوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالم

 

 

 

****

 

چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمی خوانم

 

شاید از بس صدایشان زده ام دوست دارند دوستان لالم

 

 

 


از : محمد علی بهمنی